banner

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

خلاصه قسمت هفدهم افسانه جومونگ

در ادامه شلنگ تخته زدن جومونگ
دست به شمشیر میبره و چند تا از دزدها میکشه که بقیه وقتی
میبیند عرصه برشون تنگ شده سریع جیم میزند














بعد از این همه حادثه و سر و صدا
بقیه تازه بیدار میشند و میرند اتاق سوسونو و تحقیقات شروع
میشه که سوسونو میگه من که اینها رو نمیشناسم ولی سایونگ میگه
اینها از افراد هنگ این بودن که توی معامله شمشیر حالشون
گرفتیم .سوسونو هم خنگ میگه خوب با من چه کار داشتن





خبر به فرمانده بئ مانگ میرسه و
اونهم یکی میاره توی گوش زیر دستش و میگه تمام بدبختی من از
داشتن افراد با شجاعتی مثل شماست براید تمام افراد را خبر کنید





در این راستا اونطرف هم جلسه ای
در این مورد تشکیل میشه و سایونگ از تحقیقاتش میگه که در اون
معامله بئ مانگ نماینده قوم هنگ این بود ولی میخواست اختلاس
کنه و شمشیرها که قرار بود بهش بدیم و هم طلاهایی که گرفته بود
را بالا بکشه که بعد دستش رو شد اخراجش کردن الان هم برای خودش
گروه تشکیل داده و یاغی گری میکنه و کارش خفت کردن کاروانها
شده .اونها چون قبلاً توی ارتش بودن حتی پادگان دارند و
افرادشون خوب آموزش میدن سوسونو هم که ترسیده میگه چه غلطی
کردم اون موقعه نکشتمش همه اش تقصییر اوته بود که دستورمو اجرا
نکرد سایونگ میگه ما حریف اونها نمیشیم باید تا بابامون رو در
نیوردن زودتر بر گردیم





جومونگ هم خبرو به همقطاریهاش
میرسونه و در این رابطه شورایی تشکیل میدند و میگند درسته که
بئ مانگ راهزن شده ولی افرادش ماهرنند و بهش خیلی وفادارند ما
حریفشون نمیشیم بهتر برگردیم که جومونگ میگه من باید به سوسونو
بگم چون اون رییسه .الان هم باید بریم ماموریت میخوام بریم
مخفیگاه بئ مانگ آماروشون بگیریم





بر میگردم به بویو . امپراطور هان
میخواد بره جنگ ولی تقاضای ده هزار سرباز از بویو کرده که یانگ
جونگ هم برای همین امر اومد اونجا و به گوموا میگه این فرصت
خوبیه تا کدورتی که بین شما و امپراطورمون پیش اومده بر طرف
کنی که گوموا هم مردده و هنوز جوابی نداده








در این راستا هم هیئت وزیران
تشکیل جلسه میدن و در این رابطه مشورت میکنند که وزیر مالیات
میگه شاه که قبول نمیکنه ژنرال هوک چی میگه از نیروهای خودمون
که نمیتونیم بفرستیم ولی میشه از ساچالدو نیرو بگیریم
تسو میپرسه اومدیم و نیرو اعزام کردیم چی دستمون رو میگیره که
وزیر بو میگه اول از همه مشکل روابط تجارمون حل میشه
شاید فن ساختن سلاح فولادی هم یادمون دادن ولی باید دید که
اونها پیروز میشند یا نه فایده نداره که ما نیرو اعزام کنیم و
در نهایت اونها شکست بخورند چون سرمون کلاه میره





یانگ جونگ هم که میبنیه گوموا
هنوز جوابی نداره به وانگ سو وانگ و دونگ سو میگه ترتیب ملاقات
با تسو رو برام بدین اون مخ باباشو ممکنه بزنه




ملکه هم که نگران بر باد رفتن
زحمات تسو در سفر به هیون توه میگه بابات صد در صد نیروی کمکی
نمیفرسته دوباره روابطمون با اونها شکرآب میشه که تسو میگه اگه
نیرو نفرستیم باید برای نمک بریم جنگ حتماً بابا درست فکر
میکنه این بین یونگ بو هم که از استعمارگری هانیها خسته شده
احساسی میشه و میگه باید شر یانگ جونگ را کم کنیم که تسو میگه
خواهشن تو کاری برامون نکن که لطفت مایه دردسر میشه با اون
عقلت








تسو هم میره ملاقات یانگ جونگ که
یانگ جونگ میگه ما با هم بیعتی کردیم برو با بابات حرف بزن
راضیش کن تسو هم میگه خوب مگه ما سربازمون رو از سر راه اوردیم
که بدیم بهت که برامون بکشیشون یانگ جو میگه من قول میدم که با
سربازهای بویو مثل سربازهای خودمون رفتار بشه و تمام مشکلات
تجاریتون حل شه که تسو میگه خوبه ولی شرط من اینه که باید
سربازهای بویو رو با سلاح و زره سوار نظامتون مجهز کنید و وقتی
جنگ تمام شد همشون رو با همون تجهیزات برگردونی بویو .یانگ
جونگ هم که از زرنگی تسو جا خورده دروغی قبول میکنه





تسو که به خیال خودش کار بزرگی
کرده و مشکلو حل کرده میره پیش باباشو میگه من با یانگ جوک حرف
زدم و جریان اینه اگه ما بتونیم سربازمون با اون تجهیزات
برگردونیم قوی میشیم و از این حرفها که گوموا میگه آفرین به تو
که اینقدر به فکر کشوری ولی اگه اونها شکست خوردن چند تا از
سربازهامون زنده بر میکردن که بخوایم دلمونو بهشون خوش کنیم
اگه اونها این همه زره داشتن که دیگه از ما سرباز نمیخواستن
اگه به این خاطر مردم را به کشتن بدیم همه ضدمون شورش
میکنند تو از اونها نترس اگه ایندفعه زور گفتن میرم جنگ





جومونگ و دارو دستش میرند مخفیگاه
بئ مانگ در مورد تجهیزات و نفراتشون تحقیق میکنند








ماری هم میره روی کوه تا اونجا رو
مکان یابی کنه و میبنه که افراد بئ مانگ چطوری کاروانها را خفت
میکنند








و در نهایت اطلاعات را کنار هم
میچینند و به این نتیجه میرسند که حریفشون نمیشند و قضیه جدیدی
تر از این حرفهاست و اگه گیر بیوفتن تمامشون رو به عنوان برده
میفروشند





بئ مانگ هم بی خیال سوسونو نشده و
میگه چه اونها بخواند از قرارگاهمون رد شدن چه بخواند بر گردن
باید بهشون حمله کنیم تا من حال این سوسونو رو بگیرم





رییس پیل و سایونگ هم اینقدر از
خطرات سفر میگند که سوسونو میگه جهنم به خاطر جون افرادمون بی
خیال میشم و بر می گردیم








همین موقع جومونگ هم میاد اونجا و
سوسونو بهش میگه روم سیاه مجبوریم برگردیم .جومونگ هم از اهداف
بزرگ این سفر برای سوسونو میگه و میگه دو روزی بهم وقت بده تا
مشکلو حل کنم .حیفه این همه را رو اومدیم








جومونگ هم فکرهاشو میکنه و به این
نتیجه میرسه که باید گیر بئ مانگ بیوفته تا اونو بکشه که
همقطاریشها هم اون تنها نمیزارند





و یکم اجناس بر میدارن و چهارتایی
یه کاروان سوری تشکیل میدن و میرند سمت مخفیگاه که طبق عرف
اونجا گیر میوفتند و مبرندشون پیش بئ مانگ









اونهم میگه بندازینوشن توی زندان






سوسونو هم بی خبر از ماجراست که
سایونگ میگه به نظرت جومونگ چه فکر داره که سوسونو میگه
نمیدونم ولی فکر نکنم کاری بتونه بکنه من نگران این نیستم که
میتونیم برگردیم نگران اینم که با این کار جومونگ نتونه خودشو
به باباش نشون بده که سایونگ میگه مثل اینکه خیلی دلت به حال
جومونگ می سوزه که سوسونو هم ایندفعه حرف دلشو میزنه و میگه
اره نمیدونم چطوریه که دلم میخواد همه طوره بهش کمک کنم



همین موقع رییس پیل میاد اونجا و
خبر مسرت انگیزو به سوسونو میده که جومونگ رفته به مقر بئ مانگ
سایونگ میگه مثل اینکه سلاحمون داره خودشو به نابودی میکشونه



اونطرف هم به جومونگ و همقطاریشها
خوش میگذره و دارند برای اجرای نقششون برنامه ریزی میکنند



هان دانگ هم برای خریدن اسیرها به
عنوان برده میاد اونجا و در حین معامله با بئ مانگ زیر دستش
خبر میاره که جومونگ بین زندانیهاست که اون هم سریع میره تا
خودش موضوعو پی گیری کنه












شب که میشه جومونگ و افرادش حمله
رو شروع میکند و به ید قدرت هیپبو از زندان فرار میکنند

















و میرند اتاق بئ مانگ تا کارشو یه
سره کنند که میبند اونجا نیست





میاند بیرون که تازه میفهمند دور
خوردن و نشونه گرفته شدن








هان دانگ هم به یئ مانگ میگه این
بابا شازده است بیا بکشش تا پول خوبی بهت بدیم ولی بئ مانگ فقط
فکر گرفتن سوسونوه و میگه بعد از گرفتن اون دختره یه خاکی توی
سرمون میکنم





هان دانگ از اونجا میره و یئ مانگ
میگه جومونگو از بقیه جدا زندانی کنند





هان دانگ خبرو به دوچی میده و
میگه همین روزهاست که شر جومونگ و دارو دسته اش و حتی سوسونو
کم شه دوچی هم که انگار دنیا رو بهش دادن خوشحال میشه و میگه
بریم تا به یونگ پو خبر بدیم .بویونگ هم موضوع را میفهمه و
میره یه گوشه و فقط گریه میکنه








مراسم روحانی شبانه روز ادامه
داره تا اینکه یومی یول زوارش در میره ولو میشه وسط








ولی بهوش میاد و در مورد اوضاع
فصر میپرسه





یانگ جونگ هم حوصله اش سر میره و
به تسو میگه یه بله یا نه میخواین بگید آپولو که نمیخواید هوا
کنید برو با بابات حرف بزن که تسو میگه بابام اگه به حرف کسی
گوش میداد که الان وضعمون این نبود یانگ جونگ میگه حیف
که تو این همه تلاش کردی تا رابطه تون با هان خوب بشه ولی
اینطور دوباره برگشتیم به نقطه صفر .با این کارت دیگه دوستیمون
هم تمام شد رفت





با توجه به اوضاع پیش اومده و
تعطیلی کارگاه موپالمو که خیلی ناراحته مصرف مشروب رو برده
بالا و دادش در میاد و میگه اگه جومونگ اینحا بود روزگارمون
این نبود و جومونگ باید ولیعهد باشه که یونگ پو میاد اونجا
میگه حیف که مورد الطاف بابام قرار داری و اگر نه با دستها
خودم اینجا چالت میکردم








مودوک برای یوهوا خبرهای قصر رو
میاره و میگه ممکنه دوباره به خاطر نمک بدبخت شیم که یوهوا یاد
سفر جومونگ میوفته که ارزش کارش اینجا خیلی مهم میشه و میگه
برو مقرر یون تابال ببین خبری از جومونگ دارند یا نه





یانگ جونگ هم برای گرفتن جواب
میره پیش گوموا که گوموا هم میگه نیرو نداریم و اصلاً نمیدیم
یانگ جو هم میگه خر نشو دوباره فکر کن بعداً بهم حواب بده که
گوموا میگه نظرم عوض نمیشه برو پی کارت.
یانگ جونگ هم شروع به رجز خونی میکنه که گور خودتون را کندین و
از این حرفها که گوموا هم عصبانی میشه و میزنه به سیم آخرو
میگه برو به امپراطورت
بگو هر غلطی میخواد بکنه .یانگ جونگ از اونجا میره و گوموا به
همه میگه از الان در وضعیت آماده باشیم و به همه کشور بگین
برای جنگ آماده بشند








خبر به یومی یول هم میرسه





هیئت وزیران تشکیل جلسه میده و هر
کی چیزی میگه و همه از شروع جنگ میترسند و میگند باید شاه رو
سر عقل بیارم که وزیر بو میگه دیگه دیر شده باید به فکر پیروزی
در جنگ باشیم و مهمترین مسئله الان نمکه





یومی یول بلند میکنه میره پیش
گوموا میگه چند روزه برای تو و بویو دعا کردم و اوفتادم توی
بستر بیماری و تو اصلاً نیومدی ببینی من زنده ام ، مرده ام
گوموا هم میگه خوب حرفهات اگه تمام شد برو پی کارت یومی هم
میگه من از بچه گی تو رو دست داشتم و همه کارهام به خاطر تو و
کشور بوده و برای خودم کاری نکردم نکن این کارهارو گوموا
هم میگه من به خاطر قضیه هئ موسو ازت ناراحتم یومی یول
میگه خوب بگزریم شنیدم که میخوای بری جنگ با هانیها نکنه به
خاطر لجبازی با من میخوای بری جنگ لااقل فکر کشور باش و درست
فکر کن گوموا میگه خوب پس ده هزار سرباز به کشتن بدیم تا حمایت
خدایان رو بدست بیاریم کاهن اعظم ما رو باش با این تفکراتش
.یومی یول هم بیشتر از قبل سرخورده میشه و از اونجا میره





تو این اوضاع یون تابال به فکر
استفاده از موقعیت و سود بردنه که یاد سوسونو میوفته و نگرانش
میشه





چند روز میگذره و خبری از جومونگ
نمیشه که رییس پیل میگه حتماً گیر افتادن باید بر گردیم که
سوسونو میگه من خودم شخصاً
میرم اونجا و بئ مانگ رو راضی میکنم من باید زودتر به این فکر
میوفتم چون اگه اون راضی کنم لازم نیست برگردیم مگه نه یه تاجر
باید بتونه با دشمنش هم معامله کنه و به سایونگ میگه تو هم
میایی که سایونگ میگه باهات میام میخوام ببینم چه کار میکنی و
هر چی رییس پیل داد والتماس میکنه فایده نداره




سوسونو هم میره مخفیگاه بئ مانگ
که دستگیر میشه و میندازش زندان





که سوسونو رو میندازن پیش جومونگ
که جومونگ میگه تو دیگه برای چی اومدی اینجا سوسونو میگه
نگرانت شدم چرا بهم نگفتی جومونگ میگه میخواستم یه راه حل خوب
پیدا کنم نشد و این شده حالو روزمون تو برای چی تو این اوضاع
قمر در عقرب اومدی اینجا سوسونو هم میگه من هم مثل خودت زدم به
خلو چلی وقتی فهمیدم اومدی اینجا جو گیر شدم میخوام با بئ مانگ
معامله کنم به خاطر تو میخوام این کارو بکنم






جومونگ میگه به خاطر این جون
خودتو به خطر انداختی سوسونو میگه من هر کاری میکنم تا تو زنده
بمونی اگه کشته تشم هم ناراحت نمیشم









بئ مانگ هم به مقرر بر میگرده و
میگه سوسونو رو برام بیارید و موقع بردن سوسونو جومونگ میگه من
برای نجات تو هم که شده همه کار میکنم جون که سهله









۱ نظر:

linkbox